محمد رضامحمد رضا، تا این لحظه: 16 سال و 3 ماه و 13 روز سن داره

مجتبی ومحمد رضا ومهدیار خوشگل های مامان

اندر احوالات شازده ها

سلام پس از چندروز امروز میخوام درباه پسرای گلم بنویسم اول از مهدیار اقا شروع میکنم  کلمه بابا والورا خیلی باحال میگه وخیلی شیطون شده تازه وقتی هم عصبانی میشه خودشو  وهر کسی که دور وبرشه را میزنه تا صدای موسیقی میشنوه شروع به رقصیدن میکنه وحالا نوبت محمد رضا جانه  دوجلسه هست که کلاس اسکیت میره وفعلا خوشحاله وتازه یادگرفته کمی رو کفش واایسته و اما اقا مجتبی فعلا مشغول درس وامتحان البته مجتبی جان هم کلاس اسکیت میره وکمی ازمحمدرضا جلوتره وبرای کادو روز مادر سنگ تمام گذاشت دست گل پسر دردنکنه واما سخن روزدر بهار خورشید در اسمان ر است میایستد وشب وروز برابر میشودپس گریز از کجی را چه سازیم ...
24 ارديبهشت 1391

بدون عنوان

سلام یه مدتی بچه ها همش مریضند امروز الحمد لله کمی بهترند خدا را شکر بخاطر سلامتی که قدرش را نمیدانیم ارزویی بکن گوش های خدا پر از ارزوست ودستهایش پر از معجزه.... ...ارزویی بکن.... شاید کوچکترین معجز ه اش بزرگترین ارزوی توباشد
19 ارديبهشت 1391

بدون عنوان

سلام خیلی وقت بود نتونستم مطلب بنویسم چون هم مهدیار وهم محمدرضا خیلی مریض شدندوالبته هنوز اسهال مهدیار خوب نشده ومحمدرضا اصرار داره کلاس اسکیت بره ومجتبی نیز مشغول درس ومشق ...
12 ارديبهشت 1391

بدون عنوان

سلام چند روزی بودمهدیار خیلی مریض بود ونتونستم چیزی بنویسم الحمد لله امروز کمی بهتر شده مجتبی که امتحاناتش داره شروع میشه وباید بیشتر درس بخونه ومحمدرضا نیز یک عروسک بنتن داره که همه اش با هاش بازی میکنه ومهدیار که تازه میتونه کمی بایسته خیلی خوشحاله روزگار ما هم اینجوری میگذره خدا را شکر ...
31 فروردين 1391

پیشنهاد مجتبی جون

سلام دیشب با بچه ها رفتیم پارک  مشتاق همه شون خیلی خوشحال بودند محمدرضا انگار دنیا را بهش داده بودند اخه خیلی وقت بود  نرفته بودن خلاصه بچه ها تا دوازده شب بازی کردندمهدیار هم خیلی خوشحال بودالبته یشنهاداز طرف مجتبی جون بود حدود ساعت دوازده وسی دقیقه  خوابیدندوالان هنوز خوابند   ...
24 فروردين 1391

بدون عنوان

سلام  دیروز مجتبی ومحمدرضا بعداز چند وقت طولانی به سلمانی رفتند مهدیار همسعی میکرد خودشو از ماشین بیرون بیندازه مهدیار اقا تازه یاد گرفته که خودشو از صندلی بالا ببره  خلاصه از دیوار راست بالا میره مجتبی هم خدا را شکر خیلی بهتر شدهر روزتکالیفش را تا شش ونیم انجام میده ...
23 فروردين 1391

بدون عنوان

ُسلام نمیدونم چرا حس وحال نوشتن ندارم امروز خیلی سعی کردم تا بتونم چند خط در مورد پسرهای گلم بنویسم چندروزی که برایمجتبی بر نامه ریزی کردم کمی درس هایش رازودتر مینویسه محمدرضا هم کمی شیونتر شده ومهدیار هم تازه یه کوچولو می ایسته والن محمدرضا ومهدیار تو استخر اسباب بازی دارن بازی میکنند ومجتبی هم در حال نوشتن تکالیفش ...
21 فروردين 1391