اندر احوالات شازده ها
سلام پس از چندروز امروز میخوام درباه پسرای گلم بنویسم اول از مهدیار اقا شروع میکنم کلمه بابا والورا خیلی باحال میگه وخیلی شیطون شده تازه وقتی هم عصبانی میشه خودشو وهر کسی که دور وبرشه را میزنه تا صدای موسیقی میشنوه شروع به رقصیدن میکنه وحالا نوبت محمد رضا جانه دوجلسه هست که کلاس اسکیت میره وفعلا خوشحاله وتازه یادگرفته کمی رو کفش واایسته و اما اقا مجتبی فعلا مشغول درس وامتحان البته مجتبی جان هم کلاس اسکیت میره وکمی ازمحمدرضا جلوتره وبرای کادو روز مادر سنگ تمام گذاشت دست گل پسر دردنکنه واما سخن روزدر بهار خورشید در اسمان ر است میایستد وشب وروز برابر میشودپس گریز از کجی را چه سازیم ...
نویسنده :
سعیده
23:56
بدون عنوان
مادر بهترین کلمه در خلقت هستی روزت مبارک ...
نویسنده :
سعیده
9:51
بدون عنوان
سلام یه مدتی بچه ها همش مریضند امروز الحمد لله کمی بهترند خدا را شکر بخاطر سلامتی که قدرش را نمیدانیم ارزویی بکن گوش های خدا پر از ارزوست ودستهایش پر از معجزه.... ...ارزویی بکن.... شاید کوچکترین معجز ه اش بزرگترین ارزوی توباشد
نویسنده :
سعیده
15:35
بدون عنوان
سلام خیلی وقت بود نتونستم مطلب بنویسم چون هم مهدیار وهم محمدرضا خیلی مریض شدندوالبته هنوز اسهال مهدیار خوب نشده ومحمدرضا اصرار داره کلاس اسکیت بره ومجتبی نیز مشغول درس ومشق ...
نویسنده :
سعیده
17:58
اولین حرف مهدیار
بدون عنوان
سلام چند روزی بودمهدیار خیلی مریض بود ونتونستم چیزی بنویسم الحمد لله امروز کمی بهتر شده مجتبی که امتحاناتش داره شروع میشه وباید بیشتر درس بخونه ومحمدرضا نیز یک عروسک بنتن داره که همه اش با هاش بازی میکنه ومهدیار که تازه میتونه کمی بایسته خیلی خوشحاله روزگار ما هم اینجوری میگذره خدا را شکر ...
نویسنده :
سعیده
15:18
پیشنهاد مجتبی جون
سلام دیشب با بچه ها رفتیم پارک مشتاق همه شون خیلی خوشحال بودند محمدرضا انگار دنیا را بهش داده بودند اخه خیلی وقت بود نرفته بودن خلاصه بچه ها تا دوازده شب بازی کردندمهدیار هم خیلی خوشحال بودالبته یشنهاداز طرف مجتبی جون بود حدود ساعت دوازده وسی دقیقه خوابیدندوالان هنوز خوابند ...
نویسنده :
سعیده
8:35
بدون عنوان
سلام دیروز مجتبی ومحمدرضا بعداز چند وقت طولانی به سلمانی رفتند مهدیار همسعی میکرد خودشو از ماشین بیرون بیندازه مهدیار اقا تازه یاد گرفته که خودشو از صندلی بالا ببره خلاصه از دیوار راست بالا میره مجتبی هم خدا را شکر خیلی بهتر شدهر روزتکالیفش را تا شش ونیم انجام میده ...
نویسنده :
سعیده
10:11
بدون عنوان
ُسلام نمیدونم چرا حس وحال نوشتن ندارم امروز خیلی سعی کردم تا بتونم چند خط در مورد پسرهای گلم بنویسم چندروزی که برایمجتبی بر نامه ریزی کردم کمی درس هایش رازودتر مینویسه محمدرضا هم کمی شیونتر شده ومهدیار هم تازه یه کوچولو می ایسته والن محمدرضا ومهدیار تو استخر اسباب بازی دارن بازی میکنند ومجتبی هم در حال نوشتن تکالیفش ...
نویسنده :
سعیده
19:28