محمد رضامحمد رضا، تا این لحظه: 16 سال و 2 ماه و 21 روز سن داره

مجتبی ومحمد رضا ومهدیار خوشگل های مامان

تبریک سال نو

سلام گرم خدمت همه دوستان این اخرین پست 91 من خواهد بود 12ماه گذشت بعضیا دلشون شکست بعضیا دل شکوندن خیلیا عاشق شدن وخیلیها تنها موندن خیلی ها ازبین مارفتن خیلیها بین ماموندن گریه کردیم وخندیدیم زندگی بر خلاف ارزوهامون گذشت امیدوارم سال نو برایتان اغاز روزهایی باشه که ارزوشو داشتید سالی سرشار از موفقیت وسلامتی وشاد کامییییی  در ادامه سفره هفت سین ما رو میبینید ومحمد رضای گل که عاشق ماهی ها شده وبا هاشون حرف میزنه گفتم مامان چی میگند گفت میگند مهدیار خیلی شیطونه البته سه تا ماهی خریدم به نیت سه تا گل پسر مامی مهدیار شماره دو گل شرمنده ادرس وبتون نبود نتونستم بیام دستتون درد نکنه ممنون گلمممممممممممم ...
28 اسفند 1391

تولد محمدرضا

سلام به همه دوستان مهربونمممممممممممممممم چند تا عکس از تولد محمدرضا گرفتم که براتون میذارم واز همه دوستان التماس دعا دارم چون به اتفاق بچه ها داریم میریم کربلا اگه سعادت داشتیم دعاگوی همه دوستان خواهیم بود مهدیار از کنار به کیک ناخنک میزد ...
24 بهمن 1391

شمارش معکوش تا تولدمحمد رضا

سلام به همه دوستان خوبم امروز به این بهانه مینویسم تا تولد گلکم اقا محمدرضا دوروز دیگر باقی است برای بهترین گلم مینویسم وهمیشه در فکرم این بوده براش کم گذاشتم محمدرضای خوبم شاید به بهانه داشتن داداش کوچکترت نتونستم ان جور که باید با تو وبرای تو باشم ولی بدان همیشه سعی ام این بوده که برای تو کم نذارم وبهترین ها را برای تو انجام دهم وتا لحظه اخر عمرمان من وپدرت    همراه تو وداداشهایت خواهیم بود باشد که خدا هم یاریگرمان باشد امین و حالا بریم بقیه عکسها راببینیم امیدوارم بتونیم تولد خوبی براش بگیریم ...
13 بهمن 1391

پسران ورزشکار من

سلام به همه دوستان خوب ومهربون امروز میخوام راجع به ورزش کردن پسرکانم بگم اول همه تا رفتیم خونه مادر بزرگ سریع دویدند روی تردمیل که مبادا اضافه وزن بیارند ویا تو خونه خاله با پوشیدن لباس پرسپولیس خودشونو حامی پرو پا قرص پرسپولیس نامیدند جدیدا محمدرضا خیلی خوب نقاشی میکشه وچون مهدیار خط خطی میکنه میگه مهدیاررعد  وبرق  میکشه ومجتبی هم امتحانات ت رمش تموم شده ...
1 بهمن 1391

یلدای محمدرضا ومجتبی ومهدیار

سلام به همه گلها ببخشید مطالب من به روز نیست وباز هم با تاخیر نوشته میشه  روز پنج شنبه سی اذر  خانه کودک برای محمد رضا جشنی در نظر گرفته بود که به اتفاق رفتیم محمدرضا جون خیلی خوشحال بود وچند تا عکس ازش گرفتم که براتون میذارم محمدرضا در حال نقاشی ماه وستاره واین هم محمدرضا با یکی از همکلاسیهاش که اون هم متولد پانزده بهمن هشتادو ششه   البته ما در خانه نیز پنج نفره جشن کوچکی داشتیم  واین هم مجتبی جون ومهدیار جون البته تو خانه ...
6 دی 1391

سفره حضرت رقیه

سلام به همه خوبیها ودوستان خوبم این پست را باید چندروز پیش مینوشتم ولی بعلت مشغله نتونستم ودلم نیومد که ننویسم ودوست دارم این پست را به نام این خانم متبرک کنم  چند سالی است که وقتی پنچ صفر میاد دلم یه جورهایی میخواد سفره این خانم را پهن کنم ونمیدونم چرا ولی یه جایی وبه یه نحوی دلم با این خانم خوب پیوند میخوره امیدوارم این خانم شفاعت کننده همه ومن وبچه هام باشه وبا دستهای کوچولوش گره های بزرگ را باز کنه امین امام حسین ع دختر کوچکی داشت که او را بسیار دوست میداشت واو نیز پدر را بسیار دوست داشت بعضی گفته اند نامش رقیه ع بود او سه ساله بود و از فرا ق پدر شب وروز گریه میکرد به او میگفتند پدرت رفته سفر شبی پدر را در خواب دید وبهانه پدر گر...
1 دی 1391

مسافرتمون به بندر عباس

سلام به همه دوست جونیها چند روزی رفته بودیم بندر عباس به خاطر کار شوشو جون وبرای ما هم بهانه ای شد تا دیداری با  ریحانه جون ومامان خوبشون داشته باشیم  خیلی خوش گذشت البته چون مامی ریحانه چند ماه دیگه نی نی میخواد بیاره یه ذر ه سختشون بود وخسته شده بودند ولی به ماکه خیلی خوش گذشت تو راه که داشتیم برمیگشتیم فکر میکردم چقدر غربت سخته واین شعر پاشایی را زیر لب زمزمه میکردم          من دیگه غربت نمیخوام عشق با حسرت نمیخوام  کاشکی خدا  منو ببینه  ببینه که گیج وخسته ام دستمو محکم بگیره بگه که نترس من هستم  کاشکه خدا بگه تو گوشم که نترس ازاین  زمانه   از ...
25 آذر 1391

کلاس محمد رضا جون ودندون در اوردن اقا مهدیار

سلام به همه مهربونها محمدرضا جونا یه مدته کلاس نقاشی میبرم یه چیزهایی یاد گرفته البته روحیه اش هم الحمدالله بهتر شده اولش خانمش میگفت تو کلاس سرش هم بلند نمیکنه ولی الان کمی بهتر شده واز ان حالت خجالتی بودن در امده البته بیرون کلاس هم جایی برای گل بازی هست که محمدرضا قبل وبعد کلاس بازی میکنه  حالا نوبت مهدیار جون ماشالله خیلی شیطونتر از قبل شده ودودندون اسیاب بالا وپایینش داره در میاد ومجتبی جون که این روزها خیلی در گیر درس ومدرسه است  حالا ریم ادامه مطلب با چند تا عکس دیگه و نقاشی های محمد رضا اقای خودم                ...
21 آذر 1391

سفر باباییی وسوغاتی هاش

سلام این پست حسابی یادم رفته بود ولی باگوشزد ستاره جونم (ستاره زندگی) در مورد این  مطلب هم چند جمله ای مینویسم بابا که ازسفر اومد گفته دراین سفر حسابی برامون دعا کرده  واز خدا خواسته سری بعد باهم بریم وسوغاتی زیادی نیاورده بود یه چفیه برای مجتبی جون ویه عروسک  موزیکال برای محمدرضا جون ویه حباب ساز برای مهدیارخان   ...
18 آذر 1391

اب تنی بچه ها

سلام به همه دوستان خوبم قبل از هر چیز ایام محرم را تسلیت میگم وامیدوارم از پیروان واقعی امیر شهدا باشیم یه مدت بود نمیتونستم بیام مریضی بچه ها وبعدش خودم وامروز  هم با اعمال شاقه پشت کامپیوترم بچه ها که همش سر ماخورده واین الودگی هوا هم مزید علت شده ویه مدت ما روی ارامش را ندیدیم میخوام از اب تنی بچه ها بنویسم که تا حوصله شون سر میره میپرند توحموم که یکی از ان لحظه ها را به تصویر کشیدم ...
15 آذر 1391