محمد رضامحمد رضا، تا این لحظه: 16 سال و 2 ماه و 27 روز سن داره

مجتبی ومحمد رضا ومهدیار خوشگل های مامان

محمد رضا عزیز خونه

وقتی انسان یک دوست واقعی دارد که خودش هم یک دوست واقعی باشد امرسون محمدرضا جان وقتی از دستش عصبانی میشم میگه مامان دوستت دارم وانقدر میگه تا کلافه بشم وتا بهش نگم من هم دوستت دارم ول کن نیست وزمانی که برای مهدیار اقا شعر ایستا را میخوانم میگه کفش اسکلت من را بیارید ومیپوشه ومیگه برای من هم شعر ایستا را بخونید (محمدرضا به اسکیت اسکلت میگه)  و خدا راشکر دستشویی رفتن را یاد گرفته و وقتی هم دستشویی میره میگه مهدیار که نمیتونه دستشویی بره ...
9 خرداد 1391

فضولی های مهدیار خان

برای کسی که اهسته وپیوسته راه میرود هیچ راهی دور نیست لابرویر سلام  میخوام در مورد مهدیار که خیلی فضول شده بنویسم اقا مهدیار کمی  میایسته وشعر ایستا که براش میخوانم کله ودست وپایش را تکون میده ومیرقصه وتاگمش میکنم یا داخل حمومه یا زیر میز چند روز پیش هم از میز جلوی کتابخونه بالا رفته بودو کتاب مطالعه میفرمود ...
9 خرداد 1391

شیر کا کائو درست کردن مجتبی

شادی حقیقی نصیب کسانی هست که قلبی مالامال  از محبت دارند سلام دیروز  داشتم به مهدیار شیر میدادم واز مجتبی خواهش کردم که با اب سماور برای محمدرضا شیر کاکائو درست کنه بعد از مدتی صذای قاشق که سروصدای زیادی ایجاد کرده بود  مرا مجبور کرد که بلند شم وببینم چه خبره   اقا مجتبی با یه قاشق وکاکائوها را داخل سماور ریخته وداشت بهم میزد از خنده روده بر شدم  ومجتبی جون از تمام حرفهای من فقط سماور را شنیده بود ...
8 خرداد 1391

امتحان مجتبی

مجتبی ماشالله تو کلاس اسکیت خیلی خوب راه افتاده والبته تا چهار شنبه امتحان داره  ومیگه روز چهار شنبه باید جشن بگیرم وظهر ابگوشت درست کن وشب هم پیتزا ...
7 خرداد 1391