بدون عنوان
سلام چند روزی بودمهدیار خیلی مریض بود ونتونستم چیزی بنویسم الحمد لله امروز کمی بهتر شده مجتبی که امتحاناتش داره شروع میشه وباید بیشتر درس بخونه ومحمدرضا نیز یک عروسک بنتن داره که همه اش با هاش بازی میکنه ومهدیار که تازه میتونه کمی بایسته خیلی خوشحاله روزگار ما هم اینجوری میگذره خدا را شکر ...
نویسنده :
سعیده
15:18
پیشنهاد مجتبی جون
سلام دیشب با بچه ها رفتیم پارک مشتاق همه شون خیلی خوشحال بودند محمدرضا انگار دنیا را بهش داده بودند اخه خیلی وقت بود نرفته بودن خلاصه بچه ها تا دوازده شب بازی کردندمهدیار هم خیلی خوشحال بودالبته یشنهاداز طرف مجتبی جون بود حدود ساعت دوازده وسی دقیقه خوابیدندوالان هنوز خوابند ...
نویسنده :
سعیده
8:35
بدون عنوان
سلام دیروز مجتبی ومحمدرضا بعداز چند وقت طولانی به سلمانی رفتند مهدیار همسعی میکرد خودشو از ماشین بیرون بیندازه مهدیار اقا تازه یاد گرفته که خودشو از صندلی بالا ببره خلاصه از دیوار راست بالا میره مجتبی هم خدا را شکر خیلی بهتر شدهر روزتکالیفش را تا شش ونیم انجام میده ...
نویسنده :
سعیده
10:11
بدون عنوان
ُسلام نمیدونم چرا حس وحال نوشتن ندارم امروز خیلی سعی کردم تا بتونم چند خط در مورد پسرهای گلم بنویسم چندروزی که برایمجتبی بر نامه ریزی کردم کمی درس هایش رازودتر مینویسه محمدرضا هم کمی شیونتر شده ومهدیار هم تازه یه کوچولو می ایسته والن محمدرضا ومهدیار تو استخر اسباب بازی دارن بازی میکنند ومجتبی هم در حال نوشتن تکالیفش ...
نویسنده :
سعیده
19:28
بدون عنوان
این هم مجتبی با پسر خاله جون جونی اش حمید رضا ...
نویسنده :
سعیده
19:37
بدون عنوان
اقا محمدرضا در حالی که داره به بع بع ی ها برگ میده ...
نویسنده :
سعیده
19:32
بدون عنوان
این هم عکس دسته جمعی بچه ها در خانه دختر دایی لیلا به ترتیب از بالا فاطمه زینب حمید رضا مجتبی مهدیار محمد مجتبی ریحانه محمدرضا و هدی ...
نویسنده :
سعیده
19:26