محمد رضامحمد رضا، تا این لحظه: 16 سال و 2 ماه و 21 روز سن داره

مجتبی ومحمد رضا ومهدیار خوشگل های مامان

نوزادی مهدیار

سلام خورشید امضای خداوند است برگوشه اسمان بدلیل یکرنگی اسمون میخوام از دوران نوزادی مهدیار جون شروع کنم  وچند تا عکس خوشگل بذارم
16 تير 1391

ما منتظران مهدی موعودیم

هاجر گونه در صحرای اندیشه ام سرگردان میشوم و به این سو وان سو میدوم ودر نهایت باتنی خسته وبا دل شکسته در گوشه ای مینشینم و ان گاهست که باور میکنم لبخند از وجودم هجرت کرده در کوچه پس کوچه نا ملایمات قدم میزنم چهره ام همانند شهری سیل زده بدست بارانهای اندوه واندیشه ام را همانند ویرانه ای که بدست بادهای غم ویران شده میبینم اما میدانم کسی خواهد امد پلیدی غم را از چهره خواهد زدود وروز های نو را بخاطر خواهد اورد این هم تقدیم به تو اقای مهربونم
16 تير 1391

خدا جونئ نذار بزرگ شم

الو...الو...سلام کسی اونجانیست؟ مگه اونجا خونه خدا نیست؟ پس چرا کسی جواب نمیده؟! یهو یه صدای مهربون به گوش کودک نواخته شد مثل صدای یه فرشته..... _بله با کی کار داری کوچولو؟خدا هست؟ _بگو من می شنوم کودک متعجب پرسید: مگه تو خدایی؟من با خود خدا کار دارم _هر چی میخوای به من بگو قول میدم به خدا بگم صدای بغض الودش اهسته گفت:یعنی خدا منو دوست نداره؟؟؟؟؟؟؟؟؟ _اصلا اگه نگی خدا  با هام حرف بزنه گریه میکنما......... بعد از چندلحظه سکوت ندایی در گوش وجان کودک طنین انداز شد: بگو..زیبا بگو...هر انچه بر دل کوچکت سنگینی میکند بگو... دیگر بغض امانش را بریده بود بلند بلند گریه کرد وگفت:خدا جون خدای مهربون خدای قشنگم میخواستم بهت...
13 تير 1391

اولین حرفهای مهدیار

چشمهایم را می بندم تا بهتر ببینم سلام امروز میخواهم در مورد کلمه های جدید مهدیار بنویسم لاله یعنی خاله الله یعنی الله اکبر دادا یعنی داداش ماما یعنی مامان جیز یعنی جیز ووقتی که محمدرضاو مجتبی با باباشون صحبت میکنه اون هم حتما باید گوشی را برداره وبگه الو در غیر اینصورت گوشی را به نقطه نا معلومی پرتاب میکنه ...
12 تير 1391

خاطرات مشهد

ولی پیش امام رضا یه صفایی داشت که هیچ جا نداره انشالله امام رضا دوباره ما را بخواد این هم عکس محمد رضا ومجتبی ...
10 تير 1391