اندر فضولی های مهدیار خان
سلام دیشب برای افطار رفتیم بیرون ولی جاتون خالی چه افطاری مهدیار حتی برای یه لحظه هم نذاشت روی میز بشینم بدو بدو به سمت در میرفت وچون در خود به خود باز میشد با صدای بلند میخندید ومیرفت بیرون من هم جگرم در اومد البته شوشو کمک میکرد ولی بیشتر با من بود وهلاک شدم ووقتی که موقع شام به زور سر میز اوردمش چیزی رو میز نموند ومن شوشو موندیم وخجالت ...
نویسنده :
سعیده
16:20