سفره حضرت رقیه
سلام به همه خوبیها ودوستان خوبم
این پست را باید چندروز پیش مینوشتم ولی بعلت مشغله نتونستم ودلم نیومد که ننویسم ودوست دارم این پست را به نام این خانم متبرک کنم چند سالی است که وقتی پنچ صفر میاد دلم یه جورهایی میخواد سفره این خانم را پهن کنم ونمیدونم چرا ولی یه جایی وبه یه نحوی دلم با این خانم خوب پیوند میخوره امیدوارم این خانم شفاعت کننده همه ومن وبچه هام باشه وبا دستهای کوچولوش گره های بزرگ را باز کنه امین
امام حسین ع دختر کوچکی داشت که او را بسیار دوست میداشت واو نیز پدر را بسیار دوست داشت بعضی گفته اند نامش رقیه ع بود او سه ساله بود و از فرا ق پدر شب وروز گریه میکرد به او میگفتند پدرت رفته سفر شبی پدر را در خواب دید وبهانه پدر گرفت اهل بیت ع هر چه کردند نتوانستند ارامش کنند تا اینکه به دستور یزید ملعون با بردن سر پدر عزیزش به نزد ان حضرت وبه او گفتند این سر پدر توست رقیه مهربون سر را برداشت وبه سینه اش چسباند وگریه میکرد وچنین میگفت بابا جان چه کسی تو را به خونت رنگین کرد بابا جان چه کسی مر ا در کودکی یتیم کردتا اینکه با گریه های زیاد عزیزم بیهوش شد وافتادوخرابه یکپارچه عزا شد یا رقیه عزیز دست همه ما را بگیر
واین هم سفره این خانم خوب ومهربون