مسافرتمون به بندر عباس
سلام به همه دوست جونیها
چند روزی رفته بودیم بندر عباس به خاطر کار شوشو جون وبرای ما هم بهانه ای شد تا دیداری با ریحانه جون ومامان خوبشون داشته باشیم خیلی خوش گذشت البته چون مامی ریحانه چند ماه دیگه نی نی میخواد بیاره یه ذر ه سختشون بود وخسته شده بودند ولی به ماکه خیلی خوش گذشت تو راه که داشتیم برمیگشتیم فکر میکردم چقدر غربت سخته واین شعر پاشایی را زیر لب زمزمه میکردم
من دیگه غربت نمیخوام عشق با حسرت نمیخوام کاشکی خدا منو ببینه ببینه که گیج وخسته ام دستمو محکم بگیره بگه که نترس من هستم
کاشکه خدا بگه تو گوشم که نترس ازاین زمانه از زمانه ای که خیلی بادلم نا مهربونه
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی